خداوند با حضور تو نام مادر را بر من نهاد...

میلیون ها سال است که زن ها حامله می شوند و شکم هایشان می شود خانۀ موجودی دیگر.
میلیون ها سال است که آدم های دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند، اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است؛

نه زن های حامله و نه رهگذرها، مردم دوست دارند به زن های باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند.
انگار شکم های بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمی شوند.

جداً چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو، چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است...
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود، بچه دار شدن مثل یک جادوست، مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غریب که سخت می شود باورش کرد. آخر چطور می شود یک دفعه مادر شد؟!؟

همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت می دهند و می گویند این بچه شماست، همه چیز تغییر می کند. دستت را می گذاری روی شکم و حس می کنی از همین حالا باید قوی تر باشی، باید محافظت کنی از این نقطۀ تپندۀ کوچک، باید حامی اش باشی، همراهش باشی، هر روز بزرگتر که می شود، احساساتت بیشتر موج بر می دارد، شروع به تکان خوردن که می کند فکر می کنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست، لذتی وجودت را می گیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است...


روز تولدت

سلام فسقلی من.ددخمل کوچولو ام اگه بگم دارم سکته میکنم دروغ نگفتم. هم استرس دارم هم خوشحال ام. اصلا باورم نمیشه چه خبره. دیشب کلا دو ساعت خوابیدم. تو هم که پا به پای من بیداری ماشاالله. انشاءالله همه منتظر نی نی ها این لحظه ها رو بچشن.


تاریخ : 18 تیر 1394 - 15:38 | توسط : ریحانه | بازدید : 1309 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

هفته آخر

سلام دختر گلم. بالاخره به آخر راه رسیدیم خدا رو شکر.

مامانی یکم نگرانم کرده بودی چون سونو قبلی و خانوم دکتر گفتن مایع امینوتیک کمه ولی امروز رفتیم پیش همکلاسی مامانبزرگ سونوگرافی که گفت خوبه میزانش و همه چیزت رو بررسی کرد و گفت خدا رو شکر همه چی خوبه

راستی ماشالله وزنت شده 3420 طبق سونو امروز. یه دخمل تپل دارم.

با اینکه من اولش میخواستم طبیعی تو رو به دنیا بیارم ولی این آخر همه چیز دست به دست هم داده بریم سزارین! پنجشنبه 18 ام یا جمعه 19 ام میریم. بستگی به دکترت داره که بتونه بیاد.

باورم نمیشه رسیدیم آخر راه. پارسال توی شب های قدر همش دعا میکردم خدا سرنوشت سال بعدم رو با نی نی بنویسه حالا توی همین شب ها منتظر اومدن تو ام. یه دنیا از خدا ممنونم و از ته دلم میخوام دامن همه منتظر ها رو سبز کنه. انتظار خیلی سخته چه کم چه زیاد.

کوچولو من اگه بتونم میام از اتاق ات برات عکس میذارم.

دخمل گلم این چند شب آخر همکاری کن بذار مامان یکم بخوابه که بعدش انرژی داشته باشم بهت برسم آخه همش شب تا صبح از خواب بیدار میشم.

امشب بابا جون ات چون من و تنها میموندیم هیئت نرفت. بابا خوبی داری ها. قدرش رو بدون

منتظر دیدن روی گلت هستم عشق کوچولو من.


تاریخ : 15 تیر 1394 - 10:55 | توسط : ریحانه | بازدید : 2344 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

پایان امتحانات مامانی

سلام فسقلی من. خوبی؟ آخیش راحت شدیم امروز آخرین امتحان رو هم دادیم!

خانوم کوچولو میدونم اذیتت کردم ببخشید مامانی. گل دخترم چیکار میکنی اون تو؟ زوده هنوز نیای هااا! لاقل تا هفته بعد فرصت بده خونه رو اماده کنیم دخملی. آخه نمیدونم چرا از عصر هی کمردرد و دلدرد میگیرم.

تازه قراره دو سه روز دیگه بریم پیش دکتر ببینیم چی میگه. انشالله تو و همه نی نی های توی راه به سلامتی به دنیا بیاین و خدا زود زود دامن همه منتظر ها رو سبز کنه.


تاریخ : 25 خرداد 1394 - 08:40 | توسط : ریحانه | بازدید : 2164 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

دکتر رفتن ما

سلام گل دختر من دیروز رفتیم دکتر با هم دیگه. خبر جدید اینکه شما خانوم کوچولو معلوم نیست دقیقا کی میای چون سونوگرافی هات با هم اختلافشون زیاده قرار شده منتظر بمونیم تا شما خودت بخوای بیای پیشمون. ما از اول تیر منتظر ورودت هستیم تا حداکثر 25 26ام تیر. فقط مامان جون میشه همون اوایل تیر بیای من دیگه طاقت ندارم. ماشالله تپل هم هستی خانوم دکتر گفت باز باید آخرش برم ببینم وزنت چقدر شده اگه زیاد باشه نمیشه طبیعی زایمان کنم. قربون تپل بودن و درشت بودنت بشم ولی مامانی یه ذره مراعات کن طبیعی به دنیا بیای واسه هردومون بهتره خوشگلم. خوب دیگه مامان بره بلکه یکم درس بخونه. دعا کن مامان دختر خوبی بشه انقدر وقت تلف نکنه درس بخونه
تاریخ : 06 خرداد 1394 - 20:10 | توسط : ریحانه | بازدید : 885 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

33 هفتگی

سلام دختر گلم

ببخشید مامانی دیر به دیر میاد اینجا. وروجک من حسابی بزرگ شدی ها. خدا رو شکر شنبه 2 خرداد که سونوگرافی بودیم وزن ات 2147 گرم شده. فقط مامانی هنوز درگیر وقت به دنیا اومدن شماست. آخه سونو اولی میگه اواخر تیر ولی سونو های بعدی میگه اوایل تیر!

امتحانات مامان هم از 10 ام شروع میشه تا 25 ام. واسه مامان دعا کن خوب بده امتحانات رو و ببخشید که این مدت اذیت میشی خانوم کوچولو

راستی اتاق ات دیگه آماده است. فقط خودت رو کم داره. اگه بتونم عکس میگیرم ازش و میام میذارم اینجا. دست مامان بزرگ ات درد نکنه همه چیز برات خریده. البته بابا هم یه سری عروسک برات خریده. بابات عشق کیتی داره هی همه چیز ات رو کیتی میخره هر چی هم مامان بهش میگه همه چیز مثل هم میشه گوش نمیده.

خیلی حرف ها دارم باهات فقط الان یادم نمیاد ! امروز وقت دکتر داریم دخمل گلی. میگم من مامان تپلی بودم ولی تو من رو لاغر کردیا. کلا 4 کیلو از اولش اضافه شدم! فکر کنم تو که بیای از وزن قبل بارداری ام کمتر باشم. الانم نسبت به قبل فقط شکمم اومده جلو.

خیلی دوست دارم زودتر زمان بگذره و تو رو بغل بگیرم. انشالله این آخر ها هم به سلامتی بگذره. بی صبرانه منتظر حضورت در کنارمون هستیم.


تاریخ : 05 خرداد 1394 - 21:16 | توسط : ریحانه | بازدید : 1593 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

سال نو

سلام خانوم کوچولو مامان. خوبی دخمل گلی؟

الان که دارم مینویسم شما خانوم کوچولو هم مشغول فعالیتی و داری حسابی ناف مامان رو میکنی!

شرمنده دختر گلم دیر اومدم . سال نو ات مبارک گل من. آخه فدات شم هفته اول همگی رفتیم شمال ویلا بابابزرگ. هفته دومم فقط عید دیدنی بودیم پس الان مینویسم عشق کوچولو من.

ماشالله حسابی بزرگ شدی جوری که همش حس میکنم شکمم داره پاره میشه. ازون دخترای تپل میشی ها! شیطونم که هستی! والا زورت هم خیلی زیاده اگه با آزمایش نفهمیده بودیم دخملی توهم میزدم شاید پسری!

نازنینم ما باید از فردا بازم بریم دانشگاه... میدونم سخته من خیلی اذیت میشم ولی چاره نیست. میخوام تا جایی که میتونم الان برم که بعد اومدنت کمتر تنها بمونی گلی خانوم

میخواستم برات حلقه اسم نمدی درست کنم وقت نشد بعدا هم که دیگه نمیرسم فکر کنم برات بخرم! حیف شد.

انشالله این هفته سرویس چوبت رو تحویل میگیریم و وسایل ات رو میچینیم . امیدوارم بعدا که بزرگتر شدی دوسشون داشته باشی چون من و مامان بزرگ با کلی ذوق واست خریدیم.


تاریخ : 15 فروردین 1394 - 08:25 | توسط : ریحانه | بازدید : 2238 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

سونوگرافی آنومالی

سلام دخمل گل خودم. خوبی عزیزکم؟شرمنده دیر اومدم بنویسم راستش این دانشگاه رفتن انقدر خسته ام میکنه که حس هیچ کاری نمیمونه

دخملی شنبه با بابایی رفتیم سونوگرافی بماند که چقدر معطل شدیم و کمر مامان درد گرفت در عوض بعدش تو رو دیدم قربون اون دست و پاهای کوچولوت بشم. خانوم کوچولو همچین جفت پا بودی که آقای دکتر گفت نظام گرفتی.

خدا رو شکر همه چیزت خوب بود و وزنت الان شده 282 گرم. راستی این یکی سونو میگه من و تو از اونی که فکر میکردیم دو هفته جلوتریم!!! یعنی سونو قبلی میگفت شما الان باید 19 هفته و 2 روز باشی ولی این یکی میگه الان 21 هفته و 2 روز هستی واااای چه خووووب شد! زودتر میبینمت انشالله.

راستی فردا مامان با زن عمو میره قم انشالله میریم واسه سلامتی همه نی نی ها دعا میکنیم. یادش بخیر پارسال همین موقع با زن عمو رفتیم قم اون موقع من دلم میخواست تو باشی و نظر کردم واسه بودنت ولی خدا خواسته امسال پیشم باشی.

گل من واسه همه منتظر ها دعا کن خدا زودتر جوری که به صلاحشون هست نی نی بهشون بده چون من خوب میدونم انتظار سخته.

حرف زیاد دارم باهات خانوم کوچولو ولی باید برم بابایی کارم داره .

 


تاریخ : 07 اسفند 1393 - 06:30 | توسط : ریحانه | بازدید : 1126 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

پایان 18 هفتگی

سلام دختر گلم. دلم واسه دیدنت لک زده.

عزیزکم شما فردا 18 هفته تموم میشی. بالاخره بعد از کلی انتظار و تمرکز چند وقتیه که یه چیزایی از حرکاتت حس میکنم مثل نبض و گاهی اوقات کاملا حرکت میکنی. شب ها هم که نمیدونم چیکار میکنی هی مامان خواب آلو ات رو از خواب بیدار میکنی مامان که در حالت عادی به زور بیدار میشه

گل من شرمنده هر روز میرم دانشگاه و اذیتت میکنم ولی چاره ای نیست. تازه انشالله بعد به دنیا اومدنت هم یک سال دیگه باید برم

نازنین من اتاق ات رو با بابایی و مامان بزرگ تمیز کردیم و میخوایم رنگ کنیم. چون مامان جون من بعد عید درگیر امتحانات میشم ما مجبوریم کارامون رو زود بکنیم. تازه اسباب بازی های خودم رو هم برات مرتب کردیم تا بازم بریم اسباب بازی بگیریم

خانوم گلی اینجا خیلی از مامان ها هستن که منتظرن فرشته هاشون بیان توی دلشون. تو به خدا نزدیک تری براشون دعا کن و به نی نی ها بگو ناز نکنن زودتر بیان.

دخمل گلم واسه سلامتی مامان ها و نی نی هاشون هم دعا کن. انشالله شنبه با بابایی میریم سونوگرافی و من میتونم یه دل سیر ببینمت. دفعه پیش که توی سونو سکته کردم از نگرانی و بعدش همش گریه میکردم انشالله این سری هیچ مشکل و نگرانی پیش نیاد.



تاریخ : 27 بهمن 1393 - 04:29 | توسط : ریحانه | بازدید : 714 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

جنسیت جوجه ما

سلام عشق کوچولوی مامان.خوبی؟ خدا رو شکر وقتی خبر سلامتی و خوب بودن آزمایش ات رو شنیدم انگار دوباره خدا بهم هدیه دادت بعدشم که وقتی جواب کتبی آزمایش رو دیدم دلم میخواست بال دربیارم. فهمیدم خدا بهم یه دخمل دادهههه. واااای که چه خوشحال شدم مامانی رو از تنهایی درمیاری. آخه مامانی ما که از خانواده ام دوریم منم که آبجی ندارم. تو دیگه الان همه دنیای منی. تازه وقتی جواب رو گرفتم برگه رو ندادم به بابات هی میگفت بگو بچم جنسیتش چیه منم میخندیدم نمیگفتم و یهو گفتم دخترههههه دیدی حسم درست بود. روزشماری میکنم برای دیدنت. انشالله همه نی نی ها سالم باشن و خدا زود به همه منتظرها نی نی بده گوگولی من خیلی سعی کردم برات عکس بذارم ولی نتونستم! اگه یاد گرفتم میام میذارم راستی هفته پیش با مامان بزرگ رفتیم برات سرویس چوبت و کالسکه اینا گرفتیم خیلی هم خوشگلن.
تاریخ : 05 بهمن 1393 - 03:01 | توسط : ریحانه | بازدید : 1343 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی